ای یوسف پرده نشین از تو خجالت میکشم

حبس گناهان منی از تو خجالت میکشم

هر روز عهدی میکنم شاید گنه کمتر کنم

از نقص عهدم دم به دم از تو خجالت میکشم

گفتم شبی به مهدی  اذن نگاه خواهم

 گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم

گفتم شبی به مهدی بردی دلم زه دستم

من منتظر به راهت شب تا سحر نشستم

گفتا چه کا بهتر از انتظار جانان

من راه وصل خود را بر روی تو نوشتم

گفتا حجاب وصلم باشد هوای نفست

گر نفس را سکشتی دستت رسد به دستم

گفتم ببخش جرمم ای رحمت الهی

شرمنده ی تو بودم شرمنده ی تو هستم

گفتا هزار بارت جرم و گناه دیدم

پرونده ی تو دیدم چشمان خود ببستم

گفتا مباش نو مید از خانه امیدم

من کی دل محب شرمنده را شکستم


          


جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
نا خود آگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد!
شاید این باغچه ده قرن در استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یک ریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر تفأل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبرت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد







نظر یادتون نره                                                                                                             Do not forget to comment